گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

شب سرسام گرفته ی وحشتناکی بود ...

نمی دانم زمین چه بلایی بر سر آسمان آورده بود که آسمان آنقدر سوخته دل و ناراحت اشک می ریخت؟

تازیانه های کمر شکن باران، جان سکوت را به لب رسانیده بود ! …

 

...ادامه ی مطلب



ادامه مطلب...

ارسال توسط reza

 

 

شبي در خواب ديدم محرمانه

عروس تازه آوردم به  خانه

بدوزم رخت  دامادي  شبانه

چنين مي گفت رقاص زنانه

شتر در خواب بيند پنبه  دانه

 

...درادامه ی مطلب



ادامه مطلب...

تاريخ : شنبه 13 آبان 1391برچسب:,
ارسال توسط reza

 

 

شعری از نسیم شمال

شعری از نسیم شمال که برگرفته شده از یکی  از اثار انوری هست. 

 

 

ابتدا شعر انوری: 

  ای خواجه مکن تا بتوانی طلب علم         کاندر طلب راتب هر روز بمانی 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز       تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی 

نی گوشه‌ی کنجی و کتابی بر عاقل          بهتر ز بسی گنج و بسی کامروانی 

گر بی‌خردان قیمت این ملک ندانند           ای عقل خجل نیستم از تو که تو دانی 

فرعون و عذاب ابد و ریش مرصع               موسی کلیم‌الله و چوبی و شبانی

 

...در ادامه ی مطلب



ادامه مطلب...

تاريخ : شنبه 13 آبان 1391برچسب:شعری از نسیم شمال ,نسیم شمال ,شعر طنز,
ارسال توسط reza

 

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، شخصی در زندان است و شرط باز شدن درب زندان و آزادی زندانی منوط به گذاشتن ۶ لیتر آب بر روی پدال قفل زندان است.

 

 

...در ادامه ی مطلب



ادامه مطلب...

تاريخ : سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:معما ,معمای جدید ,معمای زندانی ,معمای 91,
ارسال توسط reza

 

مردها و زن ها دست کم در یک مورد اتفاق نظر دارند. هیچ کدام به زن ها اعتماد ندارند!

.

.

.

مثل چینی :اگر میخواهی برای یک روز معذب باشی مهمانی کن و اگر می خواهی برای یک

سال معذب باشی پرنده نگاهدار و اگر می خواهی مادام العمر معذب باشی زن بگیر !!!



ادامه مطلب...

ارسال توسط reza

 

 

یک روز یک زن و مرد با ماشینا شون با هم تصادف ناجوری می کنن. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن ...



ادامه مطلب...

ارسال توسط reza

همسر عزيزم به من نچسـب!

 

شما هم گاهی فکر می‌کنید هرچه بیشتر به همسرتان بچسبید عاشق‌ترید و گاهی گمان می‌کنید هرچه بیشتر فاصله بگیرید، مستقل‌ترید؟ اما اگر بخواهید خوشبخت ادامه دهید و خوشبخت بمانید، باید خیلی زود نقطه تعادل زندگی‌تان را پیدا کنید.


مجله سیب سبز: گاهی از این طرف بام می‌افتید و گاهی از آن طرف. گاهی می‌گذارید که همسرتان شما را در بند خود بکند و گاهی هم از ترس زندانی شدن، کیلومتر‌ها از او فاصله می‌گیرید. گاهی عشق و دلبستگی را با وابستگی اشتباه می‌گیرید و گاهی هم جای استقلال را با فاصله گرفتن و دور شدن عوض می‌کنید. به شما حق می‌دهیم که در آغاز راه یكسری اصول را ندانید اما اگر بخواهید خوشبخت ادامه دهید و خوشبخت بمانید، باید خیلی زود نقطه تعادل زندگی‌تان را پیدا کنید. شما باید بدانید که کجای این رابطه قرار دارید و همسرتان هم کجا نشسته است. زندگی مشترک، نه میدان جنگ است و نه جای مسابقه.  پس نه سعی کنید که خودتان را مثل یک قربانی شکست‌خورده ببینید و نه اینکه از او در ذهنتان چنین حریفی بسازید.



ادامه مطلب...

ارسال توسط reza

 


افکارنیوز:انسان عاقل جهان را بر خود آسان میگیرد و فکرهای اضافی مه آدم را به جایی نمیرساند از سرش بیرون میکند.

 فال روزانه متولدین فروردین:
شما امروز احساس می‌کنید مسائل جدید و مبهمی ‌در مورد زندگی تان وجود دارد که هنوز از وجودش خبر ندارید. ولی هرچقدر بیشتر برای کشف کردن آن تلاش می‌کنید کمتر به جواب می‌رسید. اگر صبور نیستید، هرگز نمی‌توانید هیچ رازی در مورد این جهان را کشف کنید. باوجود این اگر استقامت و پایداری داشته باشید همه چیز عوض شده و حقایق زیادی برایتان آشکار می‌شود.

...در ادامه ی مطلب



ادامه مطلب...

ارسال توسط reza

 

 

داستان بیسکوئیت


زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد و بر روي يک صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد

 

 

......در ادامه ی مطلب



ادامه مطلب...

ارسال توسط reza

 

 

اتفاق شیرین

من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم. والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!

 

 

ادامه ی داستان در ادامه ی مطلب



ادامه مطلب...

ارسال توسط reza

 

سوزه دل

 

 

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

 

ادامه ی داستان در ادامه ی مطلب

پیشنهاد میکنم حتما بخونید



ادامه مطلب...

ارسال توسط reza

 داستان زندگی

 

 

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری
.بعد از کارت زود بیا خونه

 

ادامه ی داستان در ادامه ی مطلب

 



ادامه مطلب...

ارسال توسط reza

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد